در مطالعات پزشکی همواره تاکید بر روی نتایج پژوهش‌هایی است که نتایج آن به لحاظ آماری معنی‌دار باشد. بدین معنا که اگر در مقایسه دو روش بتوانید اختلاف معنی‌داری به لحاظ آماری میان این دو پیدا نمایید آن‌گاه به صراحت حکم بر برتری روشی که نتایج بهتری داشته است صادر خواهد شد و پزشکان سعی بر انجام و اجرای روش جدید خواهند نمود.

اما واقعیتی که وجود دارد این است که در مطالعات پزشکی (به مانند تمامی حیطه‌های دیگر) ما با واقعیات امر بیشتر از حقیقت آن امر مواجه هستیم. بذارید براتون یک مثال بزنم.

شما می‌دونید که مصرف آسپرین تاثیر زیادی بر پیشگیری از گرفتگی رگ‌های قلب و در نتیجه سکته قلبی دارد. الان در حال حاضر با اجرای این روش (یعنی خوردن قرض آسپرین) طول عمر بسیاری از انسان‌ها در سطح کره زمین افزایش پیدا کرده است که اگر جمع این سال‌های افزوده شده و بتونیم محاسبه کنیم قطعاً رقم بزرگی خواهد شد. بنابراین آسپرین به لحاظ بالینی (Clinically) از اهمیت برخوردار است و تاثیرگذار است. حتی در مواردی که یک روش درمانی بتواند تاثیر بسیار اندکی بر سلامت افراد بگذارد به علت این‌که این روش در مورد انسان‌های زیادی به کار گرفته می‌شود در نتیجه تاثیر آن در کل بسیار زیاد خواهد بود.

اما در مورد اهمیت یا تاثیرگذاری آماری یک روش درمانی موضوع کاملاً می‌تواند بر عکس باشد. شما با استفاده از یک روش درمانی جدید نشان دادید که می‌تونید طول عمر بیماران سرطانی را افزایش دهید. آزمون‌ها و روش‌های آماری نیز این ادعای شما را با شدت هر چه بیشتر تایید می‌کنند و به لحاظ علمی روش درمانی شما بر دیگر روش‌ها ارجحیت دارد. اما این ارجحیت در عمل ممکن است رخ ندهد، چرا که روش جدید شما بسیار پرهزینه، زمان‌بر و با استفاده از امکاناتی انجام می‌گیرد که دسترسی به‌ آن‌ها برای پزشکان یا مراکز درمانی دیگر یا امکان‌پذیر نیست و یا بسیار سخت است. بنابراین شما تنها در جمعیت محدودی می‌تونید این روش و به کار ببرید و در نتیجه با این‌که روش شما به لحاظ آماری کاملاً برتری خودش و نشان داده اما در سطح کلان نتایج آن در جامعه دیده نخواهد شد.

بنابراین در یک پژوهش یا تحقیق پزشکی بایستی هر دو جنبه اهمیت (معناداری) بالینی و هم اهمیت (معناداری) آماری در نظر گرفته شود.